فاطمه بانوفاطمه بانو، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

پرنسسی افسانه ای در دنیای واقعی

نیم سال از مادر شدنم گذشت

هلوی مامان نیم ساله شدی و من هنوز باور ندارم یه فرشته ی کوچولو تو بغل منه تو نیم ساله شدی و من نفهمیدم چطور روزها و شبهام گذشتن تو نیم ساله شدی و من به جرات اعتراف میکنم برای اولین بار تو زندگیم از خدا خواستم زمان دیر بگذره و لحظات کشدارتر بشن تا من بیشتر بغلت کنم این روزها دنیای من پره از تجربه ی احساسات جدید و لطیف احساسی مثل حس کردن دست کوچولو و گرمت رو لپم مثل حس کردن نفست رو پوستم وقتی سرمو کنارت رو بالش میذارم مثل زبون در اوردنت پره از شیطنت مثل دو تا چشمای کوچولوی براقت تو تاریکی شب وقتی دنبالم میگردن چقد روزا زود میگذرن انگار همین دیروز بود که دنیا اومدی و شب وروز و فکر و خیالمو مال خودت کردی خدارو شکر که تورو صحیح و سالم به من داد خ...
31 تير 1391

این روزهای من و جیک جیکو

بذار برات بگم جیگرکم بعد از اون سرما خوردگی و تب شدیدی که داشتی و چند روز طول کشید تا خوب شی (و خدا میدونه من چقد خسته بودم از استرس و نگرانی اون روزا)اومدم پوشکتو عوض کنم که دیدم پاهات شده مثل یه پارچه ی مخمل سرخ و دون دون وای نفس مردم و زنده شدم اخه یکم قبلش تو این جور نبودی شده بودی قرمز و خونی قلبم درد میگرفت اونجوری میدیدمت و نمیدونستم چه کارت کنم همونجوری بازت گذاشتم تا بعد از ظهر و هرجا زنگ زدم دکتر نوبت بگیرم یا دکتر نبود یا صبح تو مطب بودش حالی داشتم اون موقع هیچی دیگه همون جور بازت گذاشتم و با دود اسپند ضد عفونیت کردم و با گلاب هی پاکت میکردم ولی مگه بهتر میشد شده بود کبود و خونی و پوست پوست دردت به جونم حالا تا صبح من خواب به چشم ...
31 تير 1391

شیطونی های هندونه ی مامان

این روزا اساسی موبایل دوست شده و البته موبایل باید صدا داشته باشه اگه صدا نداشته باشه اینقد میکوبتش زمین تا از هم بپاشه و کلیم با اهنگ واسه خودش میرقصه مث تو مطب دکتر که یه بچه شعر گذاشته بود و فاطمه جونی اینقد خودشو تاب داد که همه خندشون گرفته بود و تازشم میخواست بشکن بزنه تو مطب دلش نمیخواست غریبی کنه با خانمی که سمت راستم نشسته بود کلی دالی بازی کرد و نینیی سمت چپ رو هی چنگ میزد بیچاره ددی ددی و نه نه ای اونجا راه اندخت که منشی مجبور شد مارو بفرسته داخل پیش دکتر این روزا چهار دست و پا رفتن براش تکراری شده و هی به یه جا میگیره و میایسته به مبل یا به پشتی و هی کله پا میشه خیلی خطرناک شده باید شدید مواظبش بود.
31 تير 1391

پیشرفت های فینگیلی

حبه ی انگورم داره بزرگ میشه وجود من حالا دیگه اساسی و در حد بین المللی چهار دست و پا میره و داره گوشه کنار خونرو کشف میکنه و چند روزی هست که دنبال کشف پله است و ما نمیذاریم کشفش کنه تمام اصول و قوانین لوس بازی و ناز کردن رو بلده و بیشتر از همه واسه بابا خودشو لوس میکنه و کارایی میکنه که ادم دوس داره درسته قورتش بده ریزترین اشیا رو از ده متری پیدا میکنه و میخوات بچشتشون مث یه دونه زرشک رو زمین یا یک تکه نخ شکوفه ی گیلاس علاوه بر اون ددی خوردنی که میگه یاد گرفته بگه تعای(بیا)و البته همراه با پانتومیم و اینقده ناناز میگه که هر کی میشنوه دلش ضعف میره بسکه شیرینه به سبک خودش یاد گرفته بای بای کنه و تلاش بی پایانی داره برای بشکن زدن (فقط...
20 تير 1391

از سری کارهای خوشمزه

هندونه ی ابدار مامان عاشق هندونست و وقتی هندونه میبینه چیزی جلودارش نیس و باید بخوره و هام هامی راه میندازه که نگو و نپرس یه بار خاله زینب یه نصف هندونه ای رو که مونده بود گذاشت کنار یخچال که تو یخچال براش جا درست کنه و بذارتش اما همین موقع وروجک من هندونه رو دید و سریع خودشو بهش رسوند و مث بچه گربه ای که با زبون به کاسه ی شیر لیس میزنه اینم هندونه رو با زبون میلیسید و ما اینقده به این کارش خندیدیم و البته کسیم دلش نمییومد هندونه رو از جلوت برداره و گذاشتیم کیف کردی
20 تير 1391

به شوق روی تو من زنده ام خدا داند

سلام گنجیشکک مامان خدا رو هزار بار شکر که بالاخره حالت بهتر شد نمیدونی نفس  مامان تو این چند روز بد حالیه تو چی کشید خدا کنه تو دیگه مریض نشی که من طاقت دیدن رنج تورو ندارم و از زمان نولدت تا الان بدترین زمانی بود که تجربه کردم چقد خونه سوت و کور بود بدون شیرین کاریات انگار همه جای خونه دلتنگی رو فریاد میکشید خدا میدونه تو شب بد حالیت خواب به چشم نیومد وهمش گریه کردم خدایا جای دختری کاش من مریض میشدم نفسم بهتر شدی ولی هنوز سرفه میکنی دردت به جونم بینیتم همینطور کیپه ولی خدا رو شکر از اون تبای وحشتناک نداری و حداقل میتونی تو بغلمون بشینی گل انارم اینقد بدحال بودی که حتی هندونه هم به دهنت مزه نمیداد و خدا میدونه تو چقد هندونه دوس داری و...
20 تير 1391

نفس بیمار شده

سلام هلوی مامانی دخترک خوردنی من امروزحسابی بد حالی تا دیشب خوب بودی ولی یه دفه نصف شبی بد حال شدی شدیدا تب کردی و بینیت کیپ شد و فدات شم بلدم نبودی از دهنت نفس بکشی کلی سعی کردم تا یادت بدم از دهنت نفس بکشی ولی دردت بجونم گلوتم حسابی درده تمام شبو گرفتمت بغلم تا بخوابی دکترم جمعه ها نیست بیمارستانم اصلا قبول ندارم کاش از این شهر بی در و پیکر راحت بشم تا صبح تو تب داشتی و ناله میکردی صبح دایی بیدار شد و تو رو نگه داشت تا یکم استراحت کنم مامان ممتاز هم حمومت داد و ماساژت داد بلکه بهتر شی امروزم که دکتر نیست بیدار که شدم مامان گفت به شکل سنتی مداوات کنن اولش راضی نشدم میترسیدم ولی دیدم عروسکم خیلی اذیتی زوری نفس میکشی قبول کردم یه دو ساعتی بهت...
16 تير 1391

فقط عکس

نمای ورودی ایذه دریاچه ی سد کارون 3   نمایی از دهدز سد کارون 4       لردگان مجتمع کارون 3         باغ انار   ...
16 تير 1391