فاطمه بانوفاطمه بانو، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

پرنسسی افسانه ای در دنیای واقعی

دنیای ادم بزرگا

یه روزی من معنی خیلی چیزارو نمیفهمیدم دلیل رنج کشیدن خیلیارو نمیدونستم کودک بودم پاک و معصوم ذهن خالی از فکر و دغدغه ی من مشکلات بزرگتر از ادم بزرگارو راحت حل و فصل میکرد و من گیج میموندم که چرا ادم بزرگا اینقد رنج میکشن یه وقتی من عاشق کفش وکیف مامان بودم یه وقتی من روسریای رنگی خودمو دوس نداشتم دوس داشتم شالای تیره ی مامان و سرم بذارم یه وقتی عاشق عینک مامانی بودم یه وقتی متحیر میشدم مامان این همه قدرتو واسه بدوش کشیدن مسئولیت مارو از کجا اورده یه وقتی نمیدونستم چرا مامانی من این همه نگرانه و دلواپسیشو برای خودم دست و پا گیر میدیدم یه وقتی به خیلی چیزا خندیدم وقتی اون دختر 20 ساله ی خوشگل اومد گفت بعد دو سال تحمل مشکلات زندگی مشترکش دیگه خ...
23 ارديبهشت 1391

مادر

مادر تنها کسیه که میتونی براش ناز کنی، سرش داد و بیداد راه بندازی، باهاش قهر کنی!!! اما با اینکه تو مقصر بودی بازم با یه بشقاب غذا، با لبخند میاد و میگه: با من قهری با غذا که قهر نیستی !!!
23 ارديبهشت 1391

مادر

وقتی خیس از باران به خانه رسیدم... برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟ خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟ پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد ... اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت: باران احمق! ... این است معنی مادر ..........
23 ارديبهشت 1391

جیییییییییییییییییییییییغ

قناری مامان چند روزی هست که یاد گرفتی حسابی جیغ بکشی و ما توی خونه اینقد با این جیغای گوش خراشت ذوق میکنیم که نگو و نپرس البته بیشتر از همه با مامان ممتاز بازی میکنی و تا میبینیش کلی ذوق میکنی و دست و پا میزنیو خودتو لوس میکنی که بازیت بده و تو هم هرچی ادا بلدی نثارش میکنی و البته پرنسس من یک در میون هم غریبی میکنه مثلا همسایه رو یه بار میبینی کلی باش میخندی فرداش وقتی نگات میکنه همچین جیغایی میکشی که کسی حریفت نیست و ما هم نفهمیدیم که غریبی میکنی یا نه مثلا بارقبلی وقتی دایی بزرگ رو دیدی کلی غریبی کردی حتی وقتی کلی بغلش موندی که ساکت شی چشماتو بستی و دیگه نگاهش نکردی فدات شم اما امروز کلی براش ذوق میکردی و همش میخواستی دستشو بگیری دایی هم چ...
23 ارديبهشت 1391

سورپرایز

سلام کلوچه ی مامان یادته گفته بودم قرار بود واسه مامان ممتاز جشن روز مادر بگیریم ؟ اره جونم برات بگه کار تا اون جا پیش رفت که من رفتم کیک رو واسه عصر جمعه سفارش دادم و هدیه ی مامانم جلو جلو بهش دادیم تا جشنمون حسابی سورپرایز باشه واسه همینم من 5 شنبه ژله هامو اماده کردم و عصر که فائزه اومد دنبالم تا بریم واسه مامانش هدیه بگیره بهش گفتم که جمعه عصر بیان اما فائزه گفت نمیتونن بیان چون اولین شب جمعه ی فاتحه ی زن دائیشه و باید اونجا باشه واسه همین نمیشه و من حالم گرفت ولی فکر کردم گفتم خب اشکال نداره ماکه تا دیر وقت بیداریم وقتی برگشتید میگیریم که بازم نمیشد و جمعه هم خاله زینب امتحان داشت اما هنوز راه حلی واسه این مشکل پیدا نکرده بودیم که م...
23 ارديبهشت 1391