یا فتاح
دوستی به من گفت هر وقت پر از غم و سردرگمی شدی ارام زمزمه کن یا فتاح یا فتاح زمزمه ی ارام یا فتاح مرا یاد تسبیحی انداخت که وقتی بخودم قول داده بودم برای ارامش بیشتر ذکر بگویم سبحان الله بگویم هو العلیم بگویم دانه هایش میان انگشتانم درجه درجه ارامشم را میشمرد تسبیحی که مهره هایش قهوه ای بود با اویز ابی تسبیحی که تمام زمزمه هایم را شمرده بود یادم امد خیلی وقت است ذکر نگفته ام یادم امد تسبیح پر رمز و راز من هم همانجا که زندگی و امید و ارزویم جا ماند جامانده است تسبیح بوی شب قدر میداد ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی