فاطمه بانوفاطمه بانو، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

پرنسسی افسانه ای در دنیای واقعی

این روزهای من و جیک جیکو

1391/4/31 14:23
نویسنده : مامانی
668 بازدید
اشتراک گذاری

بذار برات بگم جیگرکم بعد از اون سرما خوردگی و تب شدیدی که داشتی و چند روز طول کشید تا خوب شی (و خدا میدونه من چقد خسته بودم از استرس و نگرانی اون روزا)اومدم پوشکتو عوض کنم که دیدم پاهات شده مثل یه پارچه ی مخمل سرخ و دون دون وای نفس مردم و زنده شدم اخه یکم قبلش تو این جور نبودی شده بودی قرمز و خونی قلبم درد میگرفت اونجوری میدیدمت و نمیدونستم چه کارت کنم همونجوری بازت گذاشتم تا بعد از ظهر و هرجا زنگ زدم دکتر نوبت بگیرم یا دکتر نبود یا صبح تو مطب بودش حالی داشتم اون موقع هیچی دیگه همون جور بازت گذاشتم و با دود اسپند ضد عفونیت کردم و با گلاب هی پاکت میکردم ولی مگه بهتر میشد شده بود کبود و خونی و پوست پوست دردت به جونم حالا تا صبح من خواب به چشم نیومد و بازم رفتم سراغ دکتر که بازم همون اش و همون کاسه تو این شهر بی در و پیکر متخصص که پیدا نمیشه خلاصه چاره ای نداشتم جز اینکه همینجور بازت بذارم و خدا میدونه که از بس دنبالت دویدم و هی لباساتو شستم و جاتو عوض کردم احساس میکردم دستام داره از جا کنده میشه ولی خدا رو شکر کم کم بهتر شدی و بعد از 4 روز باز موندن بهتر شد ولی دوباره که وا3 یک ساعت پوشکت کردم تاول زدی به چه گندگی دیگه منم رفتم از هرچی دوست و اشنا و بچه دار بود سراغ یه متخصص خوبو گرفتم که ابادان بود و بردمت پیشش اونم گفت نیازی نیست نگران باشی سوختگی بخاطر تب بوده و خب دندوناش این عوارض و داره و برات پماد نوشت و وزنتم خدارو شکر خوب بود داغیه کلتم گفت طبیعیه و در مورد تحرک زیاد و کم خوابیتم گفت به خاطر اینه که باهوشه وخیلی خوبه که اینقد زود 4دست و پا رفته و میتونه صداهارو با خودش ترکیب کنه خدا رو شکر کتر خیالمو راحت کرد ولی خداییش این چند روزه من قلبم تو دهنم بود.خدایا همه ی نینیارو صحیح و سالم پیش مامان باباهاشون نگه دار و به دل مامانا رحم کن که طاقت نمیاره رنج جوجوهاشونو ببینن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)