نیم سال از مادر شدنم گذشت
هلوی مامان نیم ساله شدی و من هنوز باور ندارم یه فرشته ی کوچولو تو بغل منه تو نیم ساله شدی و من نفهمیدم چطور روزها و شبهام گذشتن تو نیم ساله شدی و من به جرات اعتراف میکنم برای اولین بار تو زندگیم از خدا خواستم زمان دیر بگذره و لحظات کشدارتر بشن تا من بیشتر بغلت کنم این روزها دنیای من پره از تجربه ی احساسات جدید و لطیف احساسی مثل حس کردن دست کوچولو و گرمت رو لپم مثل حس کردن نفست رو پوستم وقتی سرمو کنارت رو بالش میذارم مثل زبون در اوردنت پره از شیطنت مثل دو تا چشمای کوچولوی براقت تو تاریکی شب وقتی دنبالم میگردن چقد روزا زود میگذرن انگار همین دیروز بود که دنیا اومدی و شب وروز و فکر و خیالمو مال خودت کردی خدارو شکر که تورو صحیح و سالم به من داد خدا رو شکرکه لحظه لحظه لطفش شامل حالمونه و مارو تنها نمیذاره و خدایا کمک کن به معنای واقعی مادر باشم .