ملوسک با حجاب
بدون عنوان
چرا آبادانی ها لاف می زنند؟
چرا آبادانی ها لاف می زنند؟ دلیل اینکه آبادانی ها رو لاف زن میدونن این هست که : آبادان یه سری امکانات داشت که مردمش وقتی واسه بقیه جاهای ایران تعریف ... میکردن،باور نمیکردن و فکر میکردن دارن دروغ میگن ! امکاناتی مثل : 1. اولین تراموا در ایران 2. اولین خطوط اتوبوس رانی درون شهری 3. اولین ایستگاه تلویزیون و رادیو 4. شبکه فاضلاب 5.اولین پیتزافروشی در خاورمیانه (پیتزا مونتکارلو ایتالیایی) 6. اولین تیم رسمی فوتبال 7. اولین فرودگاه بین المللی 8.اولین باشگاه اسب سواری ، بیلیارد،بولینگ و.... 9.اولین شورای شهر 10.اولین اداره ی راهنمایی ورانندگی 11. اولین و تنها سینمای روباز و دومین سینمای سرپوشیده ! ...
نویسنده :
مامانی
8:28
یا فتاح
دوستی به من گفت هر وقت پر از غم و سردرگمی شدی ارام زمزمه کن یا فتاح یا فتاح زمزمه ی ارام یا فتاح مرا یاد تسبیحی انداخت که وقتی بخودم قول داده بودم برای ارامش بیشتر ذکر بگویم سبحان الله بگویم هو العلیم بگویم دانه هایش میان انگشتانم درجه درجه ارامشم را میشمرد تسبیحی که مهره هایش قهوه ای بود با اویز ابی تسبیحی که تمام زمزمه هایم را شمرده بود یادم امد خیلی وقت است ذکر نگفته ام یادم امد تسبیح پر رمز و راز من هم همانجا که زندگی و امید و ارزویم جا ماند جامانده است تسبیح بوی شب قدر میداد ...
نویسنده :
مامانی
1:36
من دیگه خسته شدم
من دیگه خسته شدم بس که چشمام بارونیه پس دلم تا کی فضای غصه رو مهمونیه من دیگه بسه برام تحمل این همه غم بسه جنگ بی ثمر برای هر زیاد و کم وقتی فایده ای نداره . غصه خوردن واسه چی واسه عشقای تو خالی ساده مردن واسه چی نمیخوام چوب حراجی رو به قلبم بزنم نمیخوام گناه بی عشقی بیفته گردنم نمیخوام دربه در پیچ و خم این جاده شم واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم یا یه موجود کم و خالی پرافاده شم وایسا دنیا ، وایسا دنیا من میخوام پیاده شم همه حرف خوب میزنند اما کی خوبه این وسط بد و خوبش به شما ما که رسیدیم ته خط قربونت برم خدااا چقدر غریبی رو زمین آره دنیا ما نخواستیم دل با خودت نبین نمیخوام دربه در پیچ و خم این جاده...
نویسنده :
مامانی
1:27
دخترکی نشسته در قاب چشمانم
امروز تصویر دخترکی زیبا و شیرین برای همیشه در یادم ماندگار شد دخترکی که نمیدانست چه میگذرد دختری که تصویرش هنوز جلوی چشمانم رژه میرود انقدر میرود و میاید که بغضم را نیم ساعت به نیم ساعت میترکاند امروز در هیاهوی سالن دخترک به چشم میامد که هنوز نمیفهمید نمیتواند کنار پدر و مادر در یک زمان بنشیند امروز من حسی را نگاه کردم و خواندم و حس کردم که دردش تا ته قلبم را گزید و بغضم را در درون خود ترکاند وهمانجا ماند امروز فقط من فهمیدم مادر دخترک از گریه ی پشت در دخترکش چه عذابی کشید من فهمیدم مادر چه بغض و حسرتی را در قلبش خاک کرد من میدانم مادری که بدون دخترک از ان سالن بیرون رفت با پای خودش نرفت من میدانم مادر الان دیوانه است الان میجنگد با در و دیو...
نویسنده :
مامانی
1:24