نفس بیمار شده
سلام هلوی مامانی دخترک خوردنی من امروزحسابی بد حالی تا دیشب خوب بودی ولی یه دفه نصف شبی بد حال شدی شدیدا تب کردی و بینیت کیپ شد و فدات شم بلدم نبودی از دهنت نفس بکشی کلی سعی کردم تا یادت بدم از دهنت نفس بکشی ولی دردت بجونم گلوتم حسابی درده تمام شبو گرفتمت بغلم تا بخوابی دکترم جمعه ها نیست بیمارستانم اصلا قبول ندارم کاش از این شهر بی در و پیکر راحت بشم تا صبح تو تب داشتی و ناله میکردی صبح دایی بیدار شد و تو رو نگه داشت تا یکم استراحت کنم مامان ممتاز هم حمومت داد و ماساژت داد بلکه بهتر شی امروزم که دکتر نیست بیدار که شدم مامان گفت به شکل سنتی مداوات کنن اولش راضی نشدم میترسیدم ولی دیدم عروسکم خیلی اذیتی زوری نفس میکشی قبول کردم یه دو ساعتی بهتر شدی ولی بازم حالت بد شد بغلت که میکنم مث یه گلوله اتیش شدی گلوت پر خلطه بینیتم که کیپه چشماتم میسوزه و خیس اشکه گرسنته ولی شیرم نمیتونی بخوری با چه مکافاتی یکمی شیرت دادم دردت بجونم هندونه ی من زود خوب شو من طاقت نمی یارم رنج کشیدنتو ببینم کاش تبت قطع بشه کاش گلوت بهتر شه که حداقل بهتر نفس بکشی از این شهر متنفرم که یه دکتر روز جمعه توش پیدا نمیشه