دخترکی نشسته در قاب چشمانم
امروز تصویر دخترکی زیبا و شیرین برای همیشه در یادم ماندگار شد دخترکی که نمیدانست چه میگذرد دختری که تصویرش هنوز جلوی چشمانم رژه میرود انقدر میرود و میاید که بغضم را نیم ساعت به نیم ساعت میترکاند امروز در هیاهوی سالن دخترک به چشم میامد که هنوز نمیفهمید نمیتواند کنار پدر و مادر در یک زمان بنشیند امروز من حسی را نگاه کردم و خواندم و حس کردم که دردش تا ته قلبم را گزید و بغضم را در درون خود ترکاند وهمانجا ماند امروز فقط من فهمیدم مادر دخترک از گریه ی پشت در دخترکش چه عذابی کشید من فهمیدم مادر چه بغض و حسرتی را در قلبش خاک کرد من میدانم مادری که بدون دخترک از ان سالن بیرون رفت با پای خودش نرفت من میدانم مادر الان دیوانه است الان میجنگد با در و دیو...
نویسنده :
مامانی
1:24